![]() |
![]() |
|
|
یک روز دو تا شخکایی رفتن شیرینی فروشی شیرینی سفارش بدن. بعدش... که شیرینی هه آماده شد اون یکی شخکایی خواست انعام بده به کارگر شیرینی فروشی. به شخکایی دیگر گفت شما دو تا هزار تومنی داری که من این هزار تومنی رو خرد کنم و هزار تومن انعام بدم؟ شخکایی دو هزار تومانی را خرد کرد و دوتاهزاری داد. اما...بگم...؟ بگم چی شد...؟ شخکایی هردو هزاری رو به عنوان انعام به کارگر داد. کارگره نگاه معنی داری کرد...فکر کنم فهمید شخکایی هستیم...
|
|
+ نوشته شده در
شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۸۸ساعت 16:6 توسط |
|
|
صفحه نخست پروفایل مدیر وبلاگ پست الکترونیک آرشیو عناوین مطالب وبلاگ |
| درباره وبلاگ |
مطالب این وبلاگ برگرفته از اتفاقات روزمره ی زندگی ماست!
دوغ! نوشابه! |
| برچسبها |
|
راننده (2) ماشین (2) حواس پرتي (2) غیر استاندارد (1) تنور (1) نام پدر (1) کرونا (1) دفترچه بیمه (1) هورمونهای زنانه (1) فرمها (1) زن دایی (1) تاکسي (1) کره محلی (1) نشانی ها (1) دایو (1) پول گاز (1) یواشکی ماشین برداشتن (1) اِل جی (1) صندلي عقب (1) ماشين شخصي (1) |
| پیوندها |
|
طنز کتابداری |
|
RSS
|